هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

هستی بابا و مامان

خلاصه ی همه ی این روزا....

سلام عزیزدلم خوشگل خانوم خوبی مامانی؟ گل نازم اینایی رو که الان میخوام توی ادامه مطلب برات بنویسم بعدا میتونی خیلی مفصل تر توی دفتر خاطراتت بخونی اما خوب دلم میخواست خلاصشو اینجا هم بنویسم تا به امیدخدا هروقت بزرگ شدی بخونیشون ولذت ببری   عزیزدلم شما تقریبا از سه ماهگی اطرافیانومیشناختی و صداهای نامفهوم از خودت در میوردی صداهایی که فکرنکنم قشنگ تر از اونا تو دنیا وجود داشته باشه اما اصلا مو نداشتی و یه کچل خانوم بودی هههههههههه              اما از پنج ماهگی بود که دیگه کم کم موهای خوشگلت در اومد که تقریبا طلایی بود مثل بچگی های بابایی تو پنج ماهگیت عزیزم ما به همراه خونوا...
6 بهمن 1391

هورااااااااااااا...دوباره مسافرت

تپل مامان سلام حال و احوال چطوره نی نی کوچولوی من؟خوبی؟خوشی؟سلامتی؟ مامانی خسته نمیشی اینقدر میریم مسافرت؟ خوش بهت میگذره؟دوست داری یانه؟ من و بابایی که همه ی تلاشمونو میکنیم تا همیشه خوشحال باشی و پر انرژی از 5شنبه تا دیروز که 3شنبه بود اصفهان نبودیم 4 روزش رو رفتیم رشت خونه ی عموهادی و یه روز هم تهران و یه روز هم اردستان بودیم به من که خیلی خوش گذشت هوای رشت اونم تو این موقع سال عاالی بود دریا هم آروم و جذاب شما هم که با اون خنده های شیرین و شیرین زبونیات سفرمونو خاطره انگیزتر کردی اینم دو تا عکس خوشگل که همونجا بزرگشون کردم و حالا خونه ی مامان جون به دیوار زدیمشون      ...
6 بهمن 1391

شیطون بلای مامانی...

سلام عزیزدلم شب بخیر برگ گلم که مثل فرشته ها خوابیدی و بالاخره این فرصت رو به مامان تنبلت دادی که بیاد و برات بنویسه اما راستشو بخوای من زیاد هم تنبل نیستم بیشتر خودت مقصری چون اینقدر با شیرین کاریات وقت منو پر میکنی که فرصت سر خاروندن هم ندارم هههههههه عزیزکم این روزا دیگه خیلی همه چیز رو متوجه میشی و خیلی قشنگ به حرفام دقت میکنی و کارایی که بهت میگم رو خوب و بادقت انجام میدی امروز عمه لیلا و عمه خدیجه خونمون بودن خیلی بامزه بودی خیلی دل همه رو بردی الهی قربونت برم امیرعلی خوابیده بود و شما بدون اینکه کسی بهت بگه رفتی پتوی خودتو اوردی انداختی و بعدش هم انگشتتو گرفتی روی بینیتو و به همه تک تک میگفتی هییییسس لالا وای که...
6 بهمن 1391
1